عطرِ حــرمِ یــار

نابود کردی سقف خونه م رو خدا سقف آرزوهات رو نابود کنه ...

عطرِ حــرمِ یــار

نابود کردی سقف خونه م رو خدا سقف آرزوهات رو نابود کنه ...

عطرِ حــرمِ  یــار

این باران هایے که می بارد و نمی بارد ،
همه را شاعر کرده است
باریدنش یک جور ، نباریدنش جور دیگر
حجم نداشتن هایت را به رخ ما می کشد
این جایے که بےتو ،
نه زمینش زمین است ، نه آسمانش آسمان.
مےگویم : پدرانمان سیب سرخ کدام جنت اعلایے را گاز زدند
که فرزندانشان از درک ولایت شما رانده شده اند ؟
این جغرافیای غربت را ،
بےشما نخواهیم کجا را باید مُهر کنیم ؟
" به جان عزیزتان ، بودن بی درک شما ،
عینِ ظلم است "

می فرمایی ندبه بخوان ؟
مےخوانم : اشکوا الیک
شکایت دارم برشما ؛
از تنـــهایے خودم ،
از تنـــهایے شما....

نویسندگان
پیوندها

۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

روایت شبِ پنجم اصلا روایتگری خود عشـــــــق است..

عبدالله ابن حســـــــن علیه السلام

شنیدم که چون قـــوی زیبا بمیرد ... فریبنده زاد و فربیا بمیرد...

گروهی بر آنند کاین مرغِ شیـــدا، کجا عاشقی کرد آنجــا بمیرد ...

اربــاب

تو دریای او بودی آغوش واکن .. که میخواهد این قوی زیبا....

 

 

عاشقی کرد طفل 8 ساله ی امام مجتبی

عاشقی کرد و در آغوش اربابش

عاشقانه جان داد

کجا بهتر از آغوش یـــار برای جان دادن ؟؟

کاش جان ِ ناقابل ما هم کمی قابلیت پیدا میکرد ارباب...

کاش کنـــار شش گوشه ات کمی جا برای ما هم پیدا میشد....

 

 

۱۰ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۲
سیـده بانــو

روایت شبِ چهارم ؛

بند کفش هایی که به گردن آویخته شد...

اربابی که مهربانی کرد...

و آغوشش را  حتی برای کسی که راه را بر او و فرزندانش بسته بود نیز گشــــود

 

 

همین مهربانی هایت نمک گیرمان کرده است ارباب

همین نگاه ِ شیرین ات به چهره ی گنه کار ما...

گنه کاران هم دل دارند ارباب... عاشق میشوند... مثل ِ من :

که نگاهم کردی و عاشـــقت شدم...

اما ... نه

از کسی شنیدم که میگفت حسین فقط یک عاشق دارد

او هم زیــــنب است...

راست میگویند ارباب

اگر زینب عاشق توست.. اگر عاشقی آن است که زینب نشان داد..

ما فقط لاف ِ عاشقی زده ایم

روایت شبِ چهارم شبِ طفلان خواهرت زینب هم هست...

 

 

خواهری که برای فرزندانش نگریست تا برادرش خجالت زده نشود...

رسم ِ عاشقی را باید از این خانواده یاد گرفت...

 

۱۰ آبان ۹۳ ، ۱۶:۳۵
سیـده بانــو

یــــا حبیـــبَ من لا حبیـــب لَه

طبیــــب من لا طبیــــب لَــه

مُجیــــب من لا مُجیـــب لَـــه

یا حسیــــــــــــن ...

محـــرم اومده داره صدات میاد... صدای گریه ی  عزادارت میــــاد

صدای طبل و سنجِ دستــه هات میاد... چقـــدر لباس سیاه به نوکرات میاد

 

 

یــا رَفیــقَ من لا رفیـــقَ له

شَفیـــقَ من لا شفیــقَ لــه

شَفیـــــعَ من لا شَفـیعَ لـه

یا حسیــــــــــــن ...

دوباره عطر و بوی نذری هات میاد ، دوباره بویَ سیــب ِکربلات میاد

میگن زمانی اشکِ نوکرات میاد ، که مادرت میــون روضه هات میاد

صدای مادرت .. دعای مادرت.. میمیرم آخرش بــرای مادرت

قسم به خواهرت.. بگو به دخترت.. دعا کنه یه بار برای نوکرت...

 

 

اربـــاب

بــرام رقــم می خــوره زیـبـاتـرین سـرگـذشـت


اگـه یـه روزی بـگـن تـو روضـه هـات درگـذشـت

 

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۷
سیـده بانــو

روایت شبِ سوم :

السَّــــــلامُ عَلیکَ ایَتُها المَظـــلومَه البَهیِّـــه


 

حتــــی خیــال بی تــو شدن میکشد مرا

کارم به روزگـــــــــار جدایی نمیکـــشد

 

۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۷:۰۲
سیـده بانــو

ا لـســلام ُ علیــک یا ابا عبــدالله علیه السلام

 

آخر نسیـــم پرچـــم تو میکشــد مــرا

این روضه های ماتــم تو میکشد مرا

این روزها به قافله ات فکـر میکــنم

دلشـــوره ی محـــرم تو میکشد مرا

کوفه برای آمدنت در تدارک اسـت

اینگونه خیر مقدم تو میکشــد مــرا

چشم از تو برنداشته یک لحظه دخترت

وان گیـــسوان درهم تو میکشد مرا

دارد نگاه خواهــر تو حرف میزند

یعنی حسیـــن ، ماتم تو میکشد مرا

 

 

پی نوشت:

امــروز، روزِ اول مســتی و مـا خمــار

ای تاک های کرامـت ، انگـورتان کجاست ؟

۰۳ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۶
سیـده بانــو

بغضت مےشکند

اشکهایت قبل از آنکہ تصمیمے برایشان گرفتہ باشے جاریند

دستے را روے شانہ ات احساس مےکنے


چہ دست مهربانے

دلت را مےلرزاند این دستها

فکر مےکنے ای کاش همیشہ دلت این گونہ مےلرزید ؛ آرام

 



جلو می روے

چہ جسارتے کرده اے  ... چہ قدر نزدیک شده اے

احساس نمےکنے کسے را در اغوش گرفتہ باشے

احساس مےکنے در آغوشت گرفتہ اند . گــرمِ گــرم !


با خود فکر مےکنے اینجا چہ قدر صاحبخانہ ها مهربانند

****

برگرفته از وبلاگ ❤♡ وعـــ ـــده گــ ـــاه ♡❤   روزی شان کربلا ان شاءالله

 
 

پی نوشت:

ســـنگ صبور شـــده ام برای همـــــــــــ ه

این روزها دلــــم سنگ صبــــوری میخواهد از جنسِ شما

 این بار فقـــط من بگویم و شمــــا...

شمــا همین که نگـــاهـــم کنید ... من صبــوری میکنم اربـــاب

۰۳ آبان ۹۳ ، ۰۱:۰۲
سیـده بانــو