رســـــمِ عاشــقی
شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۳۵ ب.ظ
روایت شبِ چهارم ؛
بند کفش هایی که به گردن آویخته شد...
اربابی که مهربانی کرد...
و آغوشش را حتی برای کسی که راه را بر او و فرزندانش بسته بود نیز گشــــود
همین مهربانی هایت نمک گیرمان کرده است ارباب
همین نگاه ِ شیرین ات به چهره ی گنه کار ما...
گنه کاران هم دل دارند ارباب... عاشق میشوند... مثل ِ من :
که نگاهم کردی و عاشـــقت شدم...
اما ... نه
از کسی شنیدم که میگفت حسین فقط یک عاشق دارد
او هم زیــــنب است...
راست میگویند ارباب
اگر زینب عاشق توست.. اگر عاشقی آن است که زینب نشان داد..
ما فقط لاف ِ عاشقی زده ایم
روایت شبِ چهارم شبِ طفلان خواهرت زینب هم هست...
خواهری که برای فرزندانش نگریست تا برادرش خجالت زده نشود...
رسم ِ عاشقی را باید از این خانواده یاد گرفت...
۹۳/۰۸/۱۰