نابود کردی سقف خونه م رو خدا سقف آرزوهات رو نابود کنه ...
این باران هایے که می بارد و نمی بارد ، همه را شاعر کرده است باریدنش یک جور ، نباریدنش جور دیگر حجم نداشتن هایت را به رخ ما می کشد این جایے که بےتو ، نه زمینش زمین است ، نه آسمانش آسمان. مےگویم : پدرانمان سیب سرخ کدام جنت اعلایے را گاز زدند که فرزندانشان از درک ولایت شما رانده شده اند ؟ این جغرافیای غربت را ، بےشما نخواهیم کجا را باید مُهر کنیم ؟ " به جان عزیزتان ، بودن بی درک شما ، عینِ ظلم است "
می فرمایی ندبه بخوان ؟ مےخوانم : اشکوا الیک شکایت دارم برشما ؛ از تنـــهایے خودم ، از تنـــهایے شما....
با خنده ی
خود صفای دلها می شد،آرامش ِ خاندانِ طاها می شد حنانه ترین دختر این کاشانه، در کودکی اش مادر ِبابا می شد در جمع برادران خود تا میرفت، لیلیِ دل
عترت لیلا می شد با لهجه ی شیرین خودش تا میگفت، بابا..
بابا.. بابا غوغا می شد در پیش نگاه عمه و بابایش، هر لحظه
شبیه تر به زهرا می شد وقتی که به دیدن عمویش میرفت، عبـــــاس به
احترام او پا می شد صد حیـــف نشد بماند و رشد کند، میمــــاند اگر؛ زینب کــبـــری میشد
پی نوشت
دردانه یِ ارباب؛ میشود
با دست های کوچکت که از یک دنیا دستگیری میکند
دستان مـــا را هم بگیری ؟؟
این روزها حــــرم بابایت
فدایی میخواهد...اجازه اش را میدهی بــانو ؟
اجازه میدهی در بین
الحرمیـــن برای اربابمان بمیریـــم و این بار او سرِ ما را در آغوش بگیـــرد ؟
تولد نازدانه اربـــــابمان ،«حضرت رقیه سلام الله علیها» بر همگان
مبــــارکباد
تا که زانوی تو معراج شود ، آنها را
پلکان قدم عمه ی سادات کشید....
بی سبب نیست اگر این همه زیبات کشید
اشبه الناس نبی بودی و طاهات کشید
تا به طرحت ابدا هیچ کسی پی نبرد
از ازل با قلمش مثل معمات کشید
دید کشتـــار دهد صورت زیبای تو ، پس
نفَس هفتمیش عین مسیــــحات کشید
به شک انداخته ای قوم بنی هاشم را
بسکه مانند عمو خوش و قد و بالات کشید
خواست تا شخص حسین نیز شود مجنونت
بین یک خیمه علی اکبر لیلات کشید
نوکری واجب عینی شده در این خانه
خُب چرا دست خدا این همه آقات کشید ؟
پی نوشت :
ای لیلی لیلای حرم، خوش قد و بالا ، نام
تو شروعی ست که آغاز اذان است...