گلدان یاس خانه پر از عطر سیب بود
بر جان غنچه ها دم امن یجیب بود
هجده بهار طعم خزان را ندیده و
حالا پس از سه ماه ... زمستان عجیب بود
مادر اگر نبود و پدر صبر اگر نداشت
امروز نقش مأذنه ها هم صلیب بود
وقتی قسیم نار و جنان یاوری نداشت
وقتی که از سلام هم او بی نصیب بود
وقتی که زخم کوچه و در زخم ماندنی است
محراب کوفه مرهم درد طبیب بود
مادر غریب ، گل گلخانه اش غریب
آری حسن غریب و حسینش غریب بود
.......
آواره های روضه ی سلطان مشهدیم
وقتی که روضه، روضه ی "یابن الشبیب" بود:
"یابن الشبیب عمه ی ما را کتک زدند
آتش هزار بار به باغ فدک زدند"
روسیاهی است که میخواست مقیمت باشد
دانه ای باشد و او "زاغ کریمت" باشد
به پناه آمده شاید که کبوتر بشود
یا نه، قربانی آن ذبح عظیمت باشد
"کلنا حرُّک" یا عمه ی دلسوخته ها
کاش این سوخته پر، حر سلیمت باشد
کاش روزی بشود مثل پرستوی دمشق
که مسلمان شده ی چشم کلیمت باشد
روز عشق همه ی در به درانت بی بی
روز بی سر شدن پای حریمت باشد
سر میدهیم ما..نه ...ولی خم نمیشویم
با زوزه ی شغال که درهم نمی شویم
از مکه تا مدینه و از شام تا عراق
عمری است میکشند ولی کم نمیشویم
دنیا اگر به حکم ابو جهل تن دهد
ما هم قطار مردم عالم نمیشویم
احلی من العسل شده مردن برای ما
همسایگان غصه و ماتم نمیشویم
ما اهل گریه ایم ولی اشک بر غدیر
یک آن جدا ز حضرت خاتم نمیشویم
بر سلسله جبال علی خانه ساختیم
با دره های پست که هم دم نمیشویم
« مصطفی متولی »
مستان ز جلوه های نهان با خبرترند ....
چایی روضه های تو شرب الشفای ما
حتی طبیب در حرمت مبتلای ما
قفلی نمانده است که بازش نکرده ایم
وقتی کلید میچکد از اشکهای ما
سبقت گرفته از همه مستان عالمیم
ما باده میزنیم خم اش چشمهای ما
مستان ز جلوه های نهان با خبرترند
محصول این مکاشفه شد سینه های ما
قلبم حرم، تپش تپش اش ذکر یا حرم
جریان زندگیست حسینیه های ما
ما نوکرت شدیم که ایمان بیاوریم
اسلام شد خلاصه ی در روضه های ما
این زندگی و هر چه در آن است مال غیر
هجران و اشک و ناله و ماتم برای ما
« جواد حیدری »