هر چه خواهی رو بگیر اما .... مــَـــــــــرو
یک خانه در این شهر دیگر " در" ندارد
دیگر مدینه ، عطرِ نیلوفر ندارد
آهسته و نم نم ببار ای ابر... امشب
آنجا که باید دل ز دریا شست، اینجاست
اینجا که چشمانش رمق دیگر ندارد
آرامتر ای کودکانم، تا نفهمند
اینکه حسین بنِ علی، مادر ندارد
البتّه از گیسوی خاک آلودِ زینب
خواهند فهمید او نوازشگر ندارد
باران ، تمامِ کوچه را شسته حسن جان
دیگر نشانِ خون و خاکستر ندارد
بعد از تو زهرا ، در دهانها خواهد افتاد
قرآنِ ناطق، سوره ی کوثر ندارد
ای کاش میمردم... نمی دیدید بر تن
بابایتان سر دارد و همسر ندارد
این تنهـــایــی را دوست دارمـ.. مـَـن و اَشک و فـِـکـرِ حـَـرَم
« مصطفی متولی »
پی نوشت :
بـعـضـی حـرف هـا گـفـتـنـی نـیـست ،نـوشتـنـی نـیـسـت . . .
بـغـض کـردنـی ست ،گـریـستـنـی ست ،زار زدن می خـواهـد
فقط مـی تـوانی گــوشـه ای زانـو هـایـت را بـه بـغـل گـیـری
بـغضـت را بـشکنی ،و هـمراه با اشکهـایـت زیرلـب
" کـربلا کـربلا " گـویـی . . .
باشد حسین؛
کربلا مال خوبها ، بگو بدها عقده دل با چه وا کنند ؟؟
صبرم از کاسه دگر لبریز است....
کجایی یابن الحسن ؟
انگار دلم باز هوایی شده است
و دوباره دلتنگ غربت نشینی های غروب دلگیر شلمچه
و دوباره اروند
و دوباره بهشت ِ طلائیه
ساقی به پیاله باده کم می ریزی
این میکده را چرا به هم می ریزی؟!
از گردش ساغرت شکایت دارم
آسوده بریز! بنده عادت دارم
با خستگی آمدم؛ فرح می خواهم
سجاده و تسبیح و قدح می خواهم
ما قوم عجم به باده عادت داریم
بر پیرمغان «علی» ارادت داریم
بر طایفه مان نگاه حق معطوف است
میخانه ی شهر طوس ما معروف است
من اهل ری ام ؛ مست ولی اللهم
یک خمره می ِ سفارشی می خواهم
در روز ازل که دل به آدم دادند
فریاد زدم؛ پیاله دستم دادند
فریاد زدم : علی - پناهم دادند
اینگونه به این میکده راهم دادند