میدانے اربــــــــاب ؟
ما را از کودکے بہ جدایـے ها عادت دادند
همان جایـے کہ روے تختہ سیاه مےنوشتند :
خـــوب ها بـــــدها ....
و من بـــــدترین ِ بـــــدها هستم ....
و گاهے فقط گاهے نمےخواهم کہ بـــــد باشم
و باز هم گاهے تلـاش مےکنم کہ جزء خــــوب ها شوم ...
ܓ✾
کــــــــــــربــــــــلا رفتن فقط یک بهانہ مےخواهد ...
مےشود آیا ؟
این تلاش مرا بهانہ اے براے ســــــــفر عــــــشق قرار دهے ؟
مےشود ؟
طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد
قد خم دست به دیوار شدن هم دارد
تا صدای لبت آمد لبم از خواب پرید
سر تو ارزش بیدار شدن هم دارد
عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات
این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد
بی سبب نیست که با دست به دنبال توام
چشم خون لخته شده تار شدن هم دارد
دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم
دختر شاه فداکار شدن هم دارد
معجری را که تو از مکه خریدی بردند
موی آشفته گرفتار شدن هم دارد
(علی اکبر لطیفیان)
میگویند
بچه ها تازه در سه سالگی می فهمند
بدن از دو قسمت " سَر " و " تَن " تشکیل شده است ...
شب پنجم ماه صفر، شهادت حضرت رفیه (س)
پی نوشت :
چند روزه دارم با خودم فکر میکنم از دهم محرم تا پنجم صفر... بیست و پنج روز میگذره. توی این بیست و پنج روز چی به سر یه دختر سه ساله اومد که کنج خرابه جون داد؟ توی این بیست و پنج روزی که از عاشورا گذشت و کسی دیگه به مصیبت هاش فکر نکرد... چی به سر قافله کربلا و بی بی ساله مون اومد...
من فقط چند روزه دارم بهش فکر میکنم و دیوونه میشم. امون از دل آقامون امام زمان (عج) ...
التماس دعا
در اضطراب ، چه شبها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم
شد.
چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد .
چه هفتهها که رسید و چه هفتهها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
کـــدام جــمـعـه مـــوعـــود میزنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟
ری سپهر و حرم
اوست مه تابانش
برتر از عرش بُوَد بارگه و ایوانش
دوست دارم که شب و روز ز لطف وکرمش
پر زند مرغ دلم یکسره سوی حرمش
آیه وحی در این خانه کتابت دارد
زیر این قبّه دعا کن که اجابت دارد
زائر او به خدا فیض قرابت دارد
درو دیوار حرم نقش نجابت دارد
ماه صد انجمن اینجاست خدا می داند
آفتاب حسن اینجاست خدا می داند
خاک درگاه تو بر درد دل خسته شفاست
سر به خاک حرمت گر نگذاریم جفاست
ای گل باغ حسن عطر تو بر روح صفاست
کرم و جود تو بر ما به عیان و به خفاست
حُسن پیدای حَسن سرّ نهان حسنی
بلکه جانان همه خلق و تو جان حسنی
تو به باغ دل ما سرو روان حسنی
نخل طاها و گل عطر فشان حسنی
ما به خاک حرمت روی نیاز آوردیم
حاجت خویش به درگاه تو بازآوردیم
عصمت فاطمه و عزّت حیدر داری
تو مقام از سخن مدح فراتر داری
تو عطا و کرم آل پیمبر داری
ز حسین و ز حسن جلوه دیگر داری
جان به قربان تو ای سیّد پاکیزه سرشت
شهرری ازتو بهشت است بهشت است بهشت.
غلامرضا سازگار(میثم)
پی نوشت :
وقتی دلت هوای ارباب و میکنه و میری پیش سید الکریم تا بغض همه ی دلتنگی هات رو بشکنی ...