مهــربون خــدایِ عاشقم
پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۵۰ ق.ظ
همه ش با خودم میگم؛
تو خـــدا ی منی
تو خـــداااا ی منی
تو ، خـــدای منیییییی
مگه نمیگیم اِنا لله؟
مگه ما مالِ تو نیستیم؟
مگه تو حواست بهمون نیست ؟؟؟
تو اَسمَعُ الســـامِعیــنی
تو اَبصَـــر الناظـــرینی
تـــو از رگ گردن به ما نزدیکتری...
پس تو حال من و میبــینی، میــفهمی، میدونی چی میخوام
میدونی دردم چیــه، غمم چیــه
من میـــترسم خدا
خــدایـــا
نکنه خودت و ازم بگیری
نـــکنه عشقت و ازم بگیری
نـــکنه عشق ارباب و ازم بگیری؟؟
نکنه عشق اهل بیتت رو ازم بگیری ؟؟؟
خدایا من بنده ی بدی بودم
دیـــر اومدم
اما بالاخره اومـــدم
این روز ها از اون روزهاییه که فقط یه رد پا توی زندگیمه
رد پای تـــو...
رد پای منی وجود نداره
چون توی آغوش تو ام
خدایامن و پس نزنی
ردم نکنــــی
خدایا من و با هیچی امتحان نکن
با هیچ چیزی که بخواد تو رو ازم بگیره
که هر چقدرم امتحانم کنی... باز تو رو انتخاب میکنم...
خدایا من و از ارباب دور نکنی
میدونی چقدر عاشق یکی یک دونه ات هستم
عاشق ترین خدای عالم
این کمترین بنده ت
این کوچیک ترین و بدترینشون
فقط میخواد اجازه بدی بازم کنارت باشه
اگه خطایی کرده ببخش
اما با دوری از خودت مجازاتش نکن
همه ازکنارم رفتن، تو کنارم بمون
تـــو باشی برام بسته
کمکم کن خـــدا
کمکم کــن ...
مهربــون خـــدای عاشقــم ...
۹۳/۰۵/۱۶