یه آسمون بی ستاره شد ...
کاظمین جای غریبگی کردن نیست
کاظمین خودِ خودِ مشهد است، حتی از آنجا هم نزدیکتر
وقتی که میدانی سعادت این را داری که از سلاله ی باب الحوائج موسی بن جعفر باشی...
پس غریبی نمیکنم. اینجا تمـــــــام آنچه در دلـــم حاجت دارم را میخواهم.
تلخی نرفتن سامرا را شیرینی یک روز کامل بودن در کاظمین جبران میکند
وقتی میدانی ممکن بود تو هم جزء گروهی بودی که تنها یک ساعت اجازه ی زیارت دارند.
اما تو را خواستند؛ خواستند که یک روز کامل کنــــــار مولاهایت بمانی
آقا بارگاهتان عجب صفایی دارد، چقدر احساس غریبی نکردن خوب است ..
میدانم شب شهادت است اما امشب دلم میخواهد از صفای کاظمینِ شما بنویسم
از نگاهی که خیره ی آن دو گنبد طلایی میماند و حاجت خود را میطلبد
از هوایی که بوی مشهد میــــــــــــدهد
از کبوتر دلم که در حریمتان پرواز میکند
چقدر اینجا حرفهای دلم به زبانم میــــآید
حــــــضرت موسی
باب الحوائج تمام عرض و سماء
دلـــــم امشب معجزه ای میخواهد برای رهـــــایی؛ برای آرامش
حــــــــضرت آقـــــا
به لطف وجود و عنایت شما آبرو یافته ام
دلم را از زندان خودش
رهـــــــــــا کنید
تا به جز عشق و محبت شما پابند هیچ غل و زنجیرِ دیگری نباشد .
پی نوشت
امشــب هفــت بــار قلبــم شکســت
هفـــت بـــار گـفــتم یـــا بــاب الحــــــوائــج
و هـفــت بــــار بــــرای غــریـبی ات گــــریستم