کـم شـود گرمی دستت زِ سرم مــــی میرم...
پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۱۱ ب.ظ
مـن کـه با دیدن عکسی ز حرم می میرم ، بــه مــنــم بـال دهـی تا بپرم می میرم
هـر چـه خـواهـی بـزن امـا نکنی بیرونم ، مـن بـه مـیـخـانه ی ارباب نرم مـــــی میرم
دسـت اربـاب هـمیشه به سر نوکر هست ، کـم شـود گرمی دستت زِ سرم مــــی میرم
نـفـس این سگ ِ تو پیر دم هیئت هاست ، غـیر ایـنـجـا نفس هر جا ببرم مــــــی میرم
مـن در خـانـه ی تو پیـش خدا می بالم ، از درت جـمـع کـنم بال و پرم مـــــی میرم
مثل یک سائل بیچاره سلاحم گریه ست ، گـر نیـفـتد به رهت این گذرم مـــــی میرم
هـمه وقت آرزو و خواب و خیالم اینست ، روی زانـوی تـو و بـیـن حـرم مــــی میرم
پی نوشت
آغاز عشق
"حُب" و سرانجام آن "جنون"...
طِی می شوند با تو مراحل یکی.. یکی...
۹۳/۰۳/۰۱