نابود کردی سقف خونه م رو خدا سقف آرزوهات رو نابود کنه ...
این باران هایے که می بارد و نمی بارد ، همه را شاعر کرده است باریدنش یک جور ، نباریدنش جور دیگر حجم نداشتن هایت را به رخ ما می کشد این جایے که بےتو ، نه زمینش زمین است ، نه آسمانش آسمان. مےگویم : پدرانمان سیب سرخ کدام جنت اعلایے را گاز زدند که فرزندانشان از درک ولایت شما رانده شده اند ؟ این جغرافیای غربت را ، بےشما نخواهیم کجا را باید مُهر کنیم ؟ " به جان عزیزتان ، بودن بی درک شما ، عینِ ظلم است "
می فرمایی ندبه بخوان ؟ مےخوانم : اشکوا الیک شکایت دارم برشما ؛ از تنـــهایے خودم ، از تنـــهایے شما....
میدانے اربــــــــاب ؟ ما را از کودکے بہ جدایـے ها عادت دادند همان جایـے کہ روے تختہ سیاه مےنوشتند : خـــوب ها بـــــدها .... و من بـــــدترین ِ بـــــدها هستم .... و گاهے فقط گاهے نمےخواهم کہ بـــــد باشم و باز هم گاهے تلـاش مےکنم کہ جزء خــــوب ها شوم ... ܓ✾ کــــــــــــربــــــــلا رفتن فقط یک بهانہ مےخواهد ... مےشود آیا ؟ این تلاش مرا بهانہ اے براے ســــــــفر عــــــشق قرار دهے ؟ مےشود ؟
بدن از دو قسمت " سَر " و " تَن " تشکیل شده است ...
شب پنجم ماه صفر، شهادت حضرت رفیه (س)
پی نوشت :
چند روزه دارم با خودم فکر میکنم از دهم محرم تا پنجم صفر... بیست و پنج روز میگذره. توی این بیست و پنج روز چی به سر یه دختر سه ساله اومد که کنج خرابه جون داد؟ توی این بیست و پنج روزی که از عاشورا گذشت و کسی دیگه به مصیبت هاش فکر نکرد... چی به سر قافله کربلا و بی بی ساله مون اومد...
من فقط چند روزه دارم بهش فکر میکنم و دیوونه میشم. امون از دل آقامون امام زمان (عج) ...
پی نوشت: این پست برای دل پاک همسفر خوبم در دیار عشق، امید که همیشه در پناه نگاه مهربان اربابمون حسین (ع) و دستان علم گیر ساقی کربلا خوب و خوش و سلامت باشه...
ری سپهر و حرم
اوست مه تابانش
برتر از عرش بُوَد بارگه و ایوانش
دوست دارم که شب و روز ز لطف وکرمش
پر زند مرغ دلم یکسره سوی حرمش
آیه وحی در این خانه کتابت دارد
زیر این قبّه دعا کن که اجابت دارد
زائر او به خدا فیض قرابت دارد
درو دیوار حرم نقش نجابت دارد
ماه صد انجمن اینجاست خدا می داند
آفتاب حسن اینجاست خدا می داند
خاک درگاه تو بر درد دل خسته شفاست
سر به خاک حرمت گر نگذاریم جفاست
ای گل باغ حسن عطر تو بر روح صفاست
کرم و جود تو بر ما به عیان و به خفاست
حُسن پیدای حَسن سرّ نهان حسنی
بلکه جانان همه خلق و تو جان حسنی
تو به باغ دل ما سرو روان حسنی
نخل طاها و گل عطر فشان حسنی
ما به خاک حرمت روی نیاز آوردیم
حاجت خویش به درگاه تو بازآوردیم
عصمت فاطمه و عزّت حیدر داری
تو مقام از سخن مدح فراتر داری
تو عطا و کرم آل پیمبر داری
ز حسین و ز حسن جلوه دیگر داری
جان به قربان تو ای سیّد پاکیزه سرشت
شهرری ازتو بهشت است بهشت است بهشت.
غلامرضا سازگار(میثم)
پی نوشت :
وقتی دلت هوای ارباب و میکنه و میری پیش سید الکریم تا بغض همه ی دلتنگی هات رو بشکنی ...