دلـــم جُـــز هـــوایــت ...
سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۰ ب.ظ
خــدا برای ظهــور تو صبرمان بدهد
خــدا کند نکشد کا رمان به رسوایی
دلــت که گــــرفته باشد پنج شنبه و جمــعه نمیشناسد
فقـــط بی قراری کردن را میداند
با هیچ چیز هم نمیتوانی آرامش کنی
اصلا نمیدانی بهانه ی چه را میگیرد؟؟
فقط بهانه میگیرد
فقط همین قدر میدانی که بغض داری
که هیچ چیز آرامت نمیکند
که با هیچ چیز سرت گرم نمیشود
با هیچ چیزی...
فقط میدانی که بیقراری
بیقرار یاری که او از همه ی آدمهای دنیــــا بیقرار تر است...
عزیز زهـــرا بعضی اوقات که دلم بیقرار میشود
تنـــها میشود
فقط به تنهایی شما فکر میکنم
امان از دلی که بیقرار شماست
که گم شده است و آقایش پیدایش نمیکند...
میشـــود ما را پیدا کنی آقا ؟؟
مثل کودکی که گم شده.. گریه میکند و صاحبش را میخواهد...
پی نوشت
روزی کـــه از
نـگاهــت بــــاران عشـــق ریـزد
چتــــری به سر نگیرم، تــــا خیــسِ مهـربانی، گــــردد دلِ حــــزینـم...
۹۳/۰۵/۲۸