حنانه ترین دخــــترِ این کاشانه ...
با خنده ی
خود صفای دلها می شد ،آرامش ِ خاندانِ طاها می شد
حنانه ترین دختر این کاشانه ، در کودکی اش مادر ِبابا می شد
در جمع برادران خود تا میرفت
، لیلیِ دل
عترت لیلا می شد
با لهجه ی شیرین خودش تا میگفت
، بابا..
بابا.. بابا غوغا می شد
در پیش نگاه عمه و بابایش
، هر لحظه
شبیه تر به زهرا می شد
وقتی که به دیدن عمویش میرفت
، عبـــــاس به
احترام او پا می شد
صد حیـــف نشد بماند و رشد کند، میمــــاند اگر؛ زینب کــبـــری میشد
پی نوشت
دردانه یِ ارباب؛ میشود
با دست های کوچکت که از یک دنیا دستگیری میکند
دستان مـــا را هم بگیری ؟؟
این روزها حــــرم بابایت فدایی میخواهد...اجازه اش را میدهی بــانو ؟
اجازه میدهی در بین الحرمیـــن برای اربابمان بمیریـــم و این بار او سرِ ما را در آغوش بگیـــرد ؟
تولد نازدانه اربـــــابمان ،«حضرت رقیه سلام الله علیها» بر همگان مبــــارکباد
سلام آجی.
خوبی ؟
واسه کی نوشتی ؟
رقیه ای وجود نداره.